جدول جو
جدول جو

معنی ور دادن - جستجوی لغت در جدول جو

ور دادن
تعلیم دادن درس گفتن: فلانی... ور میدهد
تصویری از ور دادن
تصویر ور دادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سور دادن
تصویر سور دادن
مهمانی دادن ضیافت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نور دادن
تصویر نور دادن
شید دادن: در رخشگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سور دادن
تصویر سور دادن
((دَ))
مهمانی دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخور دادن
تصویر بخور دادن
خوز ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
پر دادن بکسی یا کسی را او را تشجیع کردن، آزاد گذاردن و تقویت کردن او را در کاری، تجمل و قدرت و دستگاه دادن وی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در دادن
تصویر در دادن
دادن عطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو دادن
تصویر رو دادن
بوقوع پیوستن، واقع شدن، حادث گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر دادن
تصویر سر دادن
لغزاندن جان را فدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بر دادن
تصویر بر دادن
بار دادن، میوه دادن، برای مثال پیش از این عمری به باد عشق او بر داده ام / بازگشتم عاشق دیدار او، تدبیر چیست؟ (انوری - ۷۸۷)، کنایه از نتیجه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قر دادن
تصویر قر دادن
تکان دادن و جنباندن بدن از روی ناز، رقصیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر دادن
تصویر پر دادن
کنایه از کسی را آزادی دادن، دور کردن، گریزاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جر دادن
تصویر جر دادن
پاره کردن چیزی مانند کاغذ، پارچه و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر دادن
تصویر سر دادن
سر باختن، جانبازی کردن، دادن سر در راه کسی، رها کردن، ول کردن، آزاد ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر دادن
تصویر سر دادن
چیزی را در جای صاف و هموار لغزاندن و به جلو راندن، لغزاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو دادن
تصویر رو دادن
روی دادن، به وقوع پیوستن امری، رخ دادن، اتفاق افتادن، پدید آمدن و واقع شدن امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وا دادن
تصویر وا دادن
باز دان پس دادن: (چون بیاید شام و دزدد جام من گویمش واده که نامد شام من) (مثنوی)، رها کردن ول کردن، منقطع گشتن درد موقتا، رضا دادن بکاری که قبلا با آن مخالفت میورزیده اند: (سرش چون رفت خانم نیز وا داد تمامش را چو دل در سینه جا داد) (ایرج میرزا)
فرهنگ لغت هوشیار
رهاکردن آزادکردن آزاد گذاشتن، آزاد کردن کسی از زندان. یا ولا دادن صدا. آواز خواندن، داد و بیداد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر دادن
تصویر پر دادن
((پَ دَ))
به کسی قوت قلب دادن، به کسی موقعیت رشد دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رو دادن
تصویر رو دادن
((دَ))
گستاخ کردن، پررو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ول دادن
تصویر ول دادن
((وِ دَ))
رها کردن، آزاد کردن، آزاد کردن کسی از زندان
فرهنگ فارسی معین
دانه ای سخت که در بعض اعضا (مخصوصا انگشتان پا) تولید شود آژخ ژخ توء لول زگیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
اجازه دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
اتفاق افتادن، به وقوع پیوستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آب دادن
تصویر آب دادن
اعطای آب بکسی یا حیوانی: (یک لیوان آب بمن داد)، آب ریختن جاری کردن آب با آب پاش و مانند آن آبیاری کردن: (باغچه را آب دادم) یا آب دادن بزهر. آلودن شمشیر و خنجر و جز آن بزهر تا التیام نپذیرد. یا آب دادن چشم. جاری شدن آب مخصوص از دیدگان بعلت کسالت و پیری. یا آب دادن فلز. طلی کردن آن بفلز گرانبهاتر آب زر یا سیم دادن، یا آب دادن کارد و شمشیر و مانند آن عملی که شمشیر سازان و کارد گران کنند برای سخت کردن آهن و آن فرو بردن فلز تفته شمشیر و مانند آن است در آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم دادن
تصویر دم دادن
فریب دادن فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
عاشق شدن دلداده گشتن، علاقه یافتن، توجه کردن دقت نمودن، دلیر ساختن جرات دادن، یا دل دادن وقلوه گرفتن با اشتیاق گرم گفتگو شدن، راز و نیاز کردن (عاشق و معشوق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرح دادن
تصویر شرح دادن
نگیختن، زندیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بو دادن
تصویر بو دادن
تف دادن چیزی روی آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دود دادن
تصویر دود دادن
تدخین، ادخان، بر دود نگاهداشتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوش دادن
تصویر دوش دادن
مدد کردن، یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
اتفاق افتادن، پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رم دادن
تصویر رم دادن
ترساندن و گریزاندن جانوران شکاری و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجر دادن
تصویر زجر دادن
آزار کردن، کتک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویدادن
تصویر رویدادن
حادث شدن، رخ دادن، اتفاق
فرهنگ لغت هوشیار