- ور دادن
- تعلیم دادن درس گفتن: فلانی... ور میدهد
معنی ور دادن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مهمانی دادن ضیافت کردن
شید دادن: در رخشگری
خوز ماندن
پر دادن بکسی یا کسی را او را تشجیع کردن، آزاد گذاردن و تقویت کردن او را در کاری، تجمل و قدرت و دستگاه دادن وی را
دادن عطا کردن
بوقوع پیوستن، واقع شدن، حادث گشتن
لغزاندن جان را فدا کردن
بار دادن، میوه دادن، برای مثال پیش از این عمری به باد عشق او بر داده ام / بازگشتم عاشق دیدار او، تدبیر چیست؟ (انوری - ۷۸۷) ، کنایه از نتیجه دادن
تکان دادن و جنباندن بدن از روی ناز، رقصیدن
کنایه از کسی را آزادی دادن، دور کردن، گریزاندن
پاره کردن چیزی مانند کاغذ، پارچه و امثال آن ها
سر باختن، جانبازی کردن، دادن سر در راه کسی، رها کردن، ول کردن، آزاد ساختن
چیزی را در جای صاف و هموار لغزاندن و به جلو راندن، لغزاندن
روی دادن، به وقوع پیوستن امری، رخ دادن، اتفاق افتادن، پدید آمدن و واقع شدن امری
باز دان پس دادن: (چون بیاید شام و دزدد جام من گویمش واده که نامد شام من) (مثنوی)، رها کردن ول کردن، منقطع گشتن درد موقتا، رضا دادن بکاری که قبلا با آن مخالفت میورزیده اند: (سرش چون رفت خانم نیز وا داد تمامش را چو دل در سینه جا داد) (ایرج میرزا)
رهاکردن آزادکردن آزاد گذاشتن، آزاد کردن کسی از زندان. یا ولا دادن صدا. آواز خواندن، داد و بیداد کردن
دانه ای سخت که در بعض اعضا (مخصوصا انگشتان پا) تولید شود آژخ ژخ توء لول زگیل
اجازه دادن
اتفاق افتادن، به وقوع پیوستن
اعطای آب بکسی یا حیوانی: (یک لیوان آب بمن داد)، آب ریختن جاری کردن آب با آب پاش و مانند آن آبیاری کردن: (باغچه را آب دادم) یا آب دادن بزهر. آلودن شمشیر و خنجر و جز آن بزهر تا التیام نپذیرد. یا آب دادن چشم. جاری شدن آب مخصوص از دیدگان بعلت کسالت و پیری. یا آب دادن فلز. طلی کردن آن بفلز گرانبهاتر آب زر یا سیم دادن، یا آب دادن کارد و شمشیر و مانند آن عملی که شمشیر سازان و کارد گران کنند برای سخت کردن آهن و آن فرو بردن فلز تفته شمشیر و مانند آن است در آب
فریب دادن فریفتن
عاشق شدن دلداده گشتن، علاقه یافتن، توجه کردن دقت نمودن، دلیر ساختن جرات دادن، یا دل دادن وقلوه گرفتن با اشتیاق گرم گفتگو شدن، راز و نیاز کردن (عاشق و معشوق)
نگیختن، زندیدن
تف دادن چیزی روی آتش
تدخین، ادخان، بر دود نگاهداشتن چیزی را
مدد کردن، یاری کردن
اتفاق افتادن، پیش آمدن
ترساندن و گریزاندن جانوران شکاری و غیره
آزار کردن، کتک زدن
حادث شدن، رخ دادن، اتفاق